داستان زندگی گریس کلی؛ زیبای هالیوودی که عمرش را در قفسی طلایی سپری کرد

داستان زندگی گریس کلی؛ زیبای هالیوودی که عمرش را در قفسی طلایی سپری کرد

افسانه ای هست که می گوید ژنرال شارل دوگل، رئیس جمهور سابق فرانسه، قصد داشت به کشور کوچک موناکو حمله کند، اما تصمیمش عوض شد چون می دانست محبوب تر از گریس کلی نیست. زندگی حیرت انگیز این بازیگر موفق و بعدها پرنسس، شبیه به یک افسانه بود و هنوز هم الهام بخش مردم سراسر دنیا است.

حقیقت زندگی گریس کلی آن چیزی نبود که در تصاویر نشریات به نظر می رسید. در ادامه به ماجرای زندگی این ستاره ی زیبای هالیوودی خواهیم پرداخت.

جوجه اردک زشت

گریس کلی

گریس کلی در خانواده ای بسیار سختگیر بزرگ شد که رعایت ادب و نزاکت اهمیت بالایی در آن داشت. مادر گریس در جوانی مدلی موفق بود و بعدها مربی ورزش شد. پدر گریس در کار ساخت و ساز بود و او هم البته ورزشکار بود. در واقع پدر گریس سه بار در رشته ی قایقرانی قهرمان المپیک شده بود. گریس با همه ی اعضای خانواده اش فرق داشت. او برخلاف دو خواهر و برادرش، خجالتی، کمی بدریخت و تپل بود. به همین خاطر پدر و مادر خوش چهره و خوش اندام گریس واقعاً تصور می کردند دخترشان یک جوجه اردک زشت است و هیچ وقت شوهری پیدا نمی کند. امید آن ها بیشتر به فرزندان دیگرشان بود. یکی از دوستان خانوادگی شان ظاهر گریس را اینگونه به خاطر می آورد: «گریس همیشه یک دستمال گردن می بست، عینک می زد و یک پلیور تنش بود. هیچ چیز مسحور کننده ای در او وجود نداشت.»

وقتی ستاره ی آینده ی هالیوود در امتحان ورودی دانشگاه رد شد، پدر و مادرش دیگر مطمئن شدند که نباید از او انتظاری داشته باشند. اما گریس گفت که می خواهد به آکادمی هنرهای نمایشی آمریکا برود و پدرش با اینکه ابتدا با این تصمیم مخالف بود، اما بعداً با آن موافقت کرد. گریس به کمک عمویش برای تحصیل وارد آکادمی شد.

ستاره شدن در تقدیرش بود

گریس در ۱۸ سالگی به دختری زیبا بدل شد، به همین خاطر وقتی به نیویورک رفت، به یک آژانس مدلینگ رفت تا مدل عکس شود. چیزی نگذشت که نماینده های نشریات مختلف به دنبالش آمدند و از او دعوت کردند مدل عکس هایشان شود.

در همان زمان، گریس در تست های بازیگری نمایش های مختلف شرکت می کرد و حتی موفق شد نقشی در تئاتر برادوی بگیرد. بعد از ۲ سال، زمانی که ۲۰ سال داشت از او برای بازی در یک فیلم دعوت شد. طولی نکشید که نظر کارگردان های معروف هم به او جلب شد و آن ها از او برای بازی در آثار خود دعوت کردند.

گریس برای نقش آفرینی اش در فیلم «موگامبو» (Mogambo) نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن شد. اما یک سال بعد بود که جایزه اسکار واقعاً نصیبش شد. او این جایزه را به خاطر بازی اش در فیلم «دختر روستایی» (The Country Girl) دریافت کرد.

تقریباً در همین زمان بود که نظر آلفرد هیچکاک، کارگردان مشهور به گریس جلب شد و او در سه پروژه ی هیچکاک حضور پیدا کرد که دو تای آن ها یعنی «پنجره پشتی» (Rear Window) و «میم را به نشانه مرگ بگیر» (Dial M for Murder) را از بهترین کارهای هیچکاک می دانند.

دوران فعالیت سینمایی گریس کلی بسیار کوتاه بود و تنها ۴ سال از ۱۹۵۲ تا ۱۹۵۶ طول کشید. با این وجود، بنیاد فیلم آمریکا او را در فهرست انتخابی خود از بهترین ستاره های تاریخ سینما قرار داده است. گریس در این فهرست ۵۰ تایی رتبه ی سیزدهم را دارد.

ملاقات سرنوشت سازی که همه چیز را تغییر داد

گریس با رینیر سوم، شاهزاده ی موناکو، در جریان یک جشنواره ی سینمایی در شهر کن فرانسه آشنا شد. قرار بود آن ها باهم فوتوشوت داشته باشند که به گفته ی برخی، گریس به خاطر فشردگی برنامه هایش سعی داشت از آن طفره رود.

در واقع انگار آن روز همه چیز دست به دست هم داده بود تا این ملاقات صورت نگیرد. هم گریس هم رینیر به خاطر اعتصابات کارگرها در ترافیک مانده بودند. به همین خاطر گریس دوست نداشت کسی او را با آن حال و روز ببیند و رینیر هم دل و دماغ نداشت. اما وقتی شاهزاده او را دید همه ی مشکلاتش را از یاد برد.

بعد از آن ملاقات، آن ها شروع به رد و بدل کردن نامه با یکدیگر کردند و ۶ ماه بعد شاهزاده به آمریکا رفت تا گریس را از پدر و مادرش خواستگاری کند. او درست پیش از کریسمس از گریس خواستگاری کرد و به او یک حلقه ی کوچک داد که در نهایت آن را با یک حلقه ی الماس نشان ۱۰ قیراطی جایگزین کرد.

طبیعتاً وصلت این دو چهره ی مشهور نقل محافل شد و بسیاری از اطرافیان شاهزاده می خواستند تا جایی که بشود از این اتفاق پولی به جیب بزنند. کشور موناکو در میانه ی قرن بیستم شهرت امروزش را نداشت. در آن زمان موناکو یک کشور کوچک بود که نه ثروت زیادی داشت و نه محبوبیت زیادی در میان گردشگران. یکی از دوستان نزدیک شاهزاده، میلیاردری به نام ارسطو سقراط اوناسیس، به او گفت که بهترین راه برای جلب توجه ها به موناکو ازدواج با کسی مثل مریلین مونرو یا گریس کلی است. پیش بینی او درست بود؛ این وصلت تا چندین دهه برای موناکو شهرت به دنبال آورد. سیل عظیمی از گردشگران روانه ی موناکو شدند و میلیاردرها در آنجا شروع به خرید ملک کردند.

تعجبی ندارد که این شایعه هم میان مردم درگرفت که شاهزاده فقط برای جلب توجه ها به موناکو با گریس ازدواج می کند.

پدر و مادر گریس هم از این وصلت استقبال کردند چون راه را برای ورود آن ها به جمع افراد تراز اول جامعه هموار می کرد. در هر حال، آن ها وقتی با شاهزاده ملاقات کردند فکر کردند او اهل موروکو (مراکش) است نه موناکو. شاهزاده خانم آینده مجبور شد هم آزمایش باروری دهد هم یک آزمایش باکرگی غیر رسمی. آزمایش باروری گریس نشان داد او مشکلی برای بچه دار شدن ندارد و نتیجه ی آزمایش باکرگی هم برای آن ها واقعاً اهمیت نداشت.

شاهزاده خانم گریس

مراسم ازدواج گریس کلی و رینیر سوم به حق «واقعه ی قرن» نام گرفت. طبق برخی ارزیابی ها، این رویداد که یک هفته ی تمام به طول انجامید از مراسم عروسی ملکه الیزابت دوم و شاهزاده فیلیپ پرهزینه تر بود. طبق سنت دو مراسم برگزار شد: یک عروسی کلیسایی با حضور کشیش و یک عروسی غیر کلیسایی.

عروس خانم با یک کشتی شگفت انگیز خود را به موناکو رساند. وقتی قدم به اسکله گذاشت و با داماد ملاقات کرد بارانی از گل های میخک قرمز و سفید بر سرشان بارید. مراسم عروسی آن ها، بر اساس برخی ارزیابی ها، چیزی بین  ۴۵ میلیون تا ۵۵ میلیون دلار خرج برداشت که بیشتر آن را شرکت رسانه ای مترو گلدوین مایر پرداخت، شرکتی که با گریس همکاری داشت و حق پخش مراسم ازدواج آن ها از تلویزیون را در اختیار داشت.

در تزئین لباس عروسی مشهور گریس از مروارید و تور مرغوب براسلز استفاده شده و حتی جلد کتاب دعای عروسی کلیسایی اش با مروارید و تور تزئین شده بود. اما عروس خانم خود این همه توجهی که به سویش جلب شده بود را نمی خواست. گریس یک بار اذعان کرده بود گرچه از بازیگری لذت می برد اما حضور در انظار عمومی را دوست ندارد و از توجه زیاد خبرنگاران خسته شده.

این ازدواج برای گریس بسیار گران تمام شد. از آن لحظه به بعد تنها نقشی که او می توانست ایفا کند همسر حاکم موناکو بود. آلفرد هیچکاک از این اتفاق ابراز خوشحالی کرد. او گفته بود خیلی خوشحال است که گریس چنین نقش خوبی برای خود پیدا کرده است.

چند سال بعد وقتی هیچکاک به گریس پیشنهاد کرد در فیلم جدیدش بازی کند، او سعی کرد این قانون را زیر پا بگذارد. همسرش مخالفتی با این امر نداشت ولی مردم موناکو به شدت مخالف بودند. به همین دلیل گریس دنبالش را نگرفت. او دیگر نمی توانست به دنیای هنر بازگردد و این برای او یک مصیبت واقعی بود.

بعد از آن او به احساساتش غلبه کرد و خود را در دل مردم موناکو جا کرد. او زندگی جدیدی را در آنجا آغاز کرد.

قفس طلایی

زندگی مشترک آن ها بی نقص به نظر می رسید. شاهزاده مرد فوق العاده ای بود. شاهزاده خانم هم که یک ستاره ی هالیوودی اسکار گرفته و زنی بسیار زیبا بود. اما بعدها مردم پی بردند ازدواج مستحکم گریس و رینیر فقط در ظاهر بی نقص بود. گریس شرایط بسیار سختی داشت چون خانه ی جدیدش نه بهشت، بلکه یک قفس طلایی بود. او نمی توانست بازیگری را ادامه دهد و در موناکو همه ی فیلم هایش ممنوع بودند. شاهزاده خانم تصمیم گرفت با آوردن بچه شادی گمشده اش را پیدا کند. او صاحب سه فرزند شد: کرولاین، آلبرت دوم که شاهزاده ی فعلی موناکو است و استفانی.

گریس ابتدا برای پنهان کردن بارداری اولش از عکاس های مزاحم، بیشتر اوقات یک کیف برند هرمس نزدیک شکمش نگه می داشت. این کیف بعدها به جزء مهمی در ظاهر گریس تبدیل شد و برند هرمس هم این کیف خود را به افتخار او «کلی» نامگذاری کرد.

اینطور که گفته شده گریس عشق و توجه زیادی به فرزندانش داشت و از قرار معلوم آن ها را لوس هم بار آورد. آن ها اصلاً به حرف پدر و مادرشان گوش نمی دانند که از این جهت شباهت زیادی به جوانی خود گریس داشتند.

با این حال، گریس کلی و همسرش زندگی مشترک بی عیب و نقصی نداشتند. با گذشت زمان معلوم شد آن ها تفاوت زیادی باهم دارند. بسیاری از مردم فکر می کردند گریس زن سردی است. این تصویر اما از زمانی از گریس شکل گرفت که او عضو خاندان سلطنتی موناکو شد. پیش از آن او زن بسیار خونگرمی بود. آلفرد هیچکاک او را «آتشفشان پوشیده از برف» خطاب می کرد. رینیر سوم هم مرد بسیار آرامی بود. برنامه هایی که گریس ترتیب می داد بیشتر اوقات برای او حوصله سر بر بودند و او سرگرمی های گریس را تمسخر می کرد. این تصویر زن کامل و بی عیب و نقص برای رینیر هم دشوار بود.

شایعاتی هست که در این دوره گریس دوستی نزدیکی با یک کارگردان استرالیایی به نام رابرت دورنهلم داشت که ۱۸ سال از او کوچک تر بود. اینطور که گفته می شود او در صورت تمایل امکان جدایی از شاهزاده را نداشت چون نمی توانست فرزندانش را با خود ببرد. گریس در اواخر عمرش آپارتمانی در پاریس و خانه ای ییلاقی هم در مناطق کوهستانی موناکو داشت.

سانحه رانندگی

روز ۱۳ سپتامبر ۱۹۸۲ گریس کلی و دخترش استفانی سوار بر ماشین بودند. اینطور که گفته می شود جر و بحثی میان آن ها درمی گیرد و گریس سکته ی مغزی می کند. گریس پشت فرمان بود به همین خاطر ماشین شان از جاده خارج شد. در این سانحه استفانی جراحات زیادی از جمله ی شکستگی گردن دید، اما متأسفانه گریس جانش را از دست داد، با اینکه حاذق ترین پزشکان برای نجات جانش تلاش کردند.

مرگ گریس کلی تکان دهنده بود. او فقط ۵۲ سال داشت. کمی بعد از این اتفاق شایعه شد سانحه رانندگی برنامه ریزی شده بود، اما هرگز هیچ مدرکی مبنی بر آن پیدا نشد.

میلیون ها نفر به سوگ مرگ گریس کلی نشستند و سلبریتی هایی از اروپا و آمریکا برای شرکت در مراسم تشییع پیکرش به موناکو آمدند. شاهزاده ی موناکو دیگر هرگز ازدواج نکرد. بعد از مرگ گریس، او یک باغ گل رز در موناکو بنا کرد که هر کسی می توانست از آن بازدید کند؛ گریس عاشق گل بود. حالا در این باغ مجسمه ای از گریس وجود دارد که با چهار هزار گل رز احاطه شده است.

قصه ی عشق گریس کلی و رینیر سوم سنگ بنای فیلم های زیادی بوده چون هنوز هم به یک افسانه می ماند، حتی با اینکه این قصه پایان خوشی نداشت.

بیشتر بخوانید:

حقایقی خواندنی درباره کشور دو کیلومتر مربعی «موناکو»، بهشت قماربازان و میلیونرها

حقایقی درباره خاندان سلطنتی «موناکو»، یکی از کوچکترین اما ثروتمندترین کشورهای دنیا

با ثروتمندترین خاندان های سلطنتی اروپا آشنا شوید

 

تماشای این ویدئو را به شما پیشنهاد می کنیم:

منبع: brightside
مطالب مرتبط
بدون نظر

ورود